◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

تقریبا اوایل مهر بود.....با دوستم مهدیه تازه آشنا شده بودم ولی خیلی صمیمی بودیم....

می خواستیم برای نماز وضو بگیریم ولی دستشویی مدرسه بسته بود.....

گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم ......

پیشنهاد دادم بریم دستشویی معلما....

با ترس و لرز وارد شدیم و مثل جت وضو گرفتیم......

رفتیم بیرون و داشتیم خدا رو شکر می کردیم که کسی نیومد که یهو......

ناظم:شما اینجا چیکار می کنید؟؟؟؟؟؟؟

یعنی منو دوستم سکته رو زدیم......

برگشتیم یه لبخند مکش مرگ ما تحویلش دادیم اونم یه آدم خیّر صداش زد رفت......

وقتی برگشتیم تو سالن مدرسه منفجر شدیم....

اینقدر به خودمون و ناظممون خندیدیم.....

خلاصه........چه روزای داشتیم......



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 3702
بازدید ماه : 7915
بازدید کل : 254470
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه